عشق دوستی

بیایید عاشقانه زندگی کنیم

عشق دوستی

بیایید عاشقانه زندگی کنیم

شعر

ای که می پرسی نشان عشق چیست ؛ عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی مهر بی اما ، اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست
عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو
عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی
عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی
عشق یعنی دشت گلکاری شده ؛ در کویری چشمه ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار ؛ باور امکان با یک گل بهار
در خزانی برگریز و زرد و سخت ؛ عشق تاب آخرین برگ درخت
عشق یعنی روح را آراستن ؛ بی شمار افتادن و برخاستن
عشق یعنی زشتی زیبا شده ؛ عشق یعنی گنگی گویا شده
عشق یعنی مهربانی در عمل ؛ خلق کیفیت به زنبور عسل
عشق یعنی گل به جای خار باش ؛ پل به جای اینهمه دیوار باش
عشق یعنی یک نگاه آشنا ؛ دیدن افتادگان زیر پا
زیر لب با خود ترتم داشتن ؛ بر لب غمگین تبسم کاشتن
عشق ، آزادی ، رهایی ، ایمنی ؛ عشق زیبایی ، زلالی ، روشنی
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده ؛ عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی آهویی آرام و رام ؛ عشق صیادی بدون تیر و دام
عشق یعنی برگ روی ساقه ها ؛ عشق یعنی گل به روی شاخه ها
عشق یعنی از بدیها اجتناب ؛ بردن پروانه از لای کتاب

به نام خدا
با تشکر از عزیزانی که لطف کردند و برام نظر دادند

صبرکن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض خدا میشکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

شعر

عاشق و مجنونت شدم
ناخوانده مهمونت شدم
کلی پریشونت شدم
اما بازم نیومدی
قهوه فنجونت شدم
شمعه تو شمعدونت شدم
خاکه تو گلدونت شدم
اما بازم نیومدی
برفه زمستونت شدم
رسوا و حیرونت شدم
چیک چیکه ناودونت شدم
اما بازم نیومدی
آفتاب و بارونت شدم
اشکای لرزونت شدم
عطره گلابدونت شدم
اما بازم نیومدی
ماهه تو ایونت شدم
خراب و ویرونت شدم
گله گلستونت شدم
اما بازم نیومدی
سه ماه تابستونت شدم
الوند و کارونت شدم
دشتای ایرونت شدم
اما بازم نیومدی
دنا و هامونت شدم
نزدیکتر از جونت شدم
رگت شدم خونت شدم
اما بازم نیومدی
خادم و دربونت شدم
اسیره زندونت شدم
گلابه کاشونت شدم
اما بازم نیومدی
یه جوری مدیونت شدم سنگه خیابونت شدم
راهیه میدونت شدم
اما بازم نیومدی
تو سختی آسونت شدم
تو دردا درمونت شدم
ناجیه پنهونت شدم
اما بازم نیومدی
لباس و سامونت شدم
سارقه ایمونت شدم
چشمای گریونت شدم
اما بازم نیومدی
لبای خندونت شدم
گشنه شدی نونت شدم
آبه فراونت شدم
اما بازم نیومدی
همیشه ممنونت شدم
من نی چوپونت شدم
آب تو بیابونت شدم
اما بازم نیومدی
شعرایه ارزونت شدم
عمری غزل خونت شدم
تسلیمه قانونت شدم
اما بازم نیومدی
گشنه مژگونت شدم
هلاکه چشمونت شدم
رفتم و قربونت شدم
اما بازم نیومدی...

شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمی ره

واسه هر کسی که می گم قصه شو آتیش می گیره
دل من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی ، توی خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دلا رو ، اون شب از غصه تکون داد
غما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت ، اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از اینجا رفتی ، تو که مثل قصه هایی
گله ام از چه چیزی باشه ، نه بدی ، نه بی وفایی
شب رفتنت نوشتی ، شدی قربونی تقدیر
نقره اشکای من شد ، توی گردنت یه زنجیر
شب تلخ رفتن تو ، گلدونامون اشکی بودن
قحطی سفیدی یا بود ، همه انگار مشکی بودن
شب رفتنت که رفتی گفتی دیگه چاره ای نیس
دیدم اون بالاها انگار ، عکس هیچ ستاره ای نیس
شب رفتن تو یاسا ، دلمو دلداری دادن
اونا عاشقن ولیکن ، تنها نیستن که ، زیادن
بارون اون شب دسشو از شر چشمام بر نمی داشت
من تا می خواستم ببارم هر کسی می دید ، نمی گذاشت
شب رفتن تو رفتم ، سراغ تنها نوارت
اون که واسم همه چیز بود آره تنها یادگارت
سرنوشت ما یه میدون ، زندگی ولی یه بازی
پیش اسم ما نوشتن ، حقته باید ببازی
شب رفتن تو خوندن ، واسه من همه لالایی
یکی می گفت که غریبی ، یکی می گفت بی وفایی
شب رفتن تو ابرا ، واشه گریه کم آوردن
آشناها برای زخم وا شده ام مرهم آوردن
شب رفتن تو تسبیح از دست گلدونا افتاد
قلب آرزوهام اون شب واسه همیشه وایستاد
شب رفتن تو غربت ، جای اونجا ، اینجا پیچید
دل تو بدون منظور ، رفت و خوشبختی مو دزدید
شب رفتن تو دیدم ، یکی از قناریا مرد
فرداش اما دس قسمت ، اون یکی رم با خودش برد
شب رفتن تو چشمات راس راسی چه برقی داشتن
این همه آدم چرا من ؟ پس با من چه فرقی داشتن
شب رقتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه
قول تو آروم گذاشتم ، پیش قرآن لب طاقچه
شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دائم از مسافر می نویسن
شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت
هیچ زمون روشن نمیشه واسه کسی چراغت
شب رفتن تو دیدم خیلیه غمای شاعر
روی شیشه مون نوشتم می شینم به پات مسافر
برو تا همه بدونن سفرم انقدرا بد نیس
واسه گفتن از تو اما ، هیچکی شاعری بلد نیست

شعر

زندگی بی تو محال است تو باید باشی
قلب من زیر سوال است تو باید باشی
صحبت از خانه دل نیست فراتر از آن
. شهر من رو به زوال است تو باید باشی
فال حافظ زدم آن رند غزل خوان می‌گفت
زندگی بی تو محال است تو باید باشی